با خدایش عهدی بسته بود!!
صبح زود همین که از خانه اش بیرون زد گفت:
«مسابقه می دیم از الان تا شب»
در همین وقت چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد، نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت:
فعلا یک هیچ به نفع من...
یکشنبه 93/7/13 5:35 عصر سید حسن معصومی